کد مطلب:254019 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:282

رویش سبز
امام هادی دوران كودكی خود را در مزرعه و در كنار مادرش سمانه و میان كارگران سودانی در زمین های حاصلخیز صریا آغاز كرد. در سال 202 هجری، در حالی كه امام هادی هشت ساله بود، پدر مهربانش از سوی معتصم، خلیفه وقت عباسی، به بغداد فراخوانده شد و این كودك و مادرش و كارگران و كارگزاران روستا، در همان آبادی باقی ماندند.

هنگامی كه امام محمد تقی(ع) خواست از مدینه عازم عراق شود، ابوالحسن سوم را بر دامن خویش نشانید و خطاب به وی فرمود: دوست داری كدام سوغات های عراق را برایت به رسم هدیه تهیه كنم؟

امام هادی پاسخ داد: شمشیری كه همچون شعله آتش (سوزنده و برنده) باشد. [1] امام جواد رو به فرزند دیگرش كرد و گفت: تو چه سوغاتی دوست داری؟ پاسخ داد: فرش برای خانه. امام نهم با شگفتی فرمود: ابوالحسن (امام هادی) «همچون من است» و به راستی كه از خواسته پسرش كه حكایت از شجاعت و دلاوری او می كرد، شادمان گردید. [2] .

اگر چه امام جواد بارها به بغداد فراخوانده شده بود، اما این بار خلیفه ستم پیشه سخت غضبناك بود و احتمال خطر می رفت. هنگامی كه امام آماده سفر شد، برخی دوستان به آرامی گفتند: ای فرزند پیامبر! اگر واقعه ای روی داد، بعد از شما امام كیست؟ امام جواد كه در آن موقع 25 سال داشت و سنین جوانی را می گذرانید، با شنیدن این كلام گریست و افزود: بلی، این سفر با دیگر مسافرت ها تفاوت آشكاری دارد. از همه جا بوی سختی، فراق و جدایی می آید. اگر مرا نیافتید، امر امامت بعد از من با فرزندم علی است. آنگاه مأموران خلیفه كه در ظاهر امام را برای مهمانی نزد خلیفه می بردند و در واقع حضرت را از زاد بومش تبعید می كردند، روانه بغداد شدند. [3] .

چند ماهی نگذشته بود كه در اواخر ماه ذیقعده سال 220 هجری، امام جواد به شهادت رسید و غبار یتیمی بر سیمای این كودك هشت ساله نشست. آنگاه یكی از سخت ترین و خشن ترین مأموران خلیفه، باغ ها و مزارع امام نهم را زیر نظر گرفت و مراقب بود تا هیچ یك از شیعیان در صریا با امام علی النقی دیدار نكند. عمر بن فرج كه از خدمتگزاران وفادار خلیفه بغداد بود و بغض آل علی را در دل داشت، مأمور شد برای امام هادی(ع) آموزگاری برگزیند كه به اهل بیت علاقه ای نداشته باشد و خصومت كودك معصوم را به اهل بیت برانگیزد. عمر بن فرج می پنداشت كه می تواند امام هادی را با آداب عباسیان پرورش دهد و بین او و فرهنگ عترت جدایی افكند!

وقتی عمر بن فرج به مدینه رسید و با والی این شهر ملاقات كرد و هدف از آمدنش را به مدینه مطرح ساخت، حاكم شهر وی را به معلمی به نام جنیدی راهنمایی كرد؛ همان كسی كه نسبت به علویان كینه ای دیرینه داشت. جنیدی درخواست عمر را پذیرفت و موظف شد، ضمن فعالیت های آموزشی، رفت و آمد های افراد را به روستای صریا كنترل كند و مانع ارتباط شیعیان با امام شود.

جنیدی پس از اندكی دریافت كه این كودك در حقیقت دانشمندی آگاه است. حاكم مدینه پس از مدتی از این معلم پرسید: حال كودكی كه در تربیت او می كوشی، چگونه است؟ جنیدی با عصبانیت گفت: به او می گویید كودك؛ در حالی كه وقتی سخنی در ادبیات بر زبان جاری می كنم و تصوّر می كنم تنها من به آن رسیده ام، می بینم كه امام هادی(ع) سخنان تازه می گوید و در حقیقت من شاگرد او می شوم؛ در حالی كه مردم فكر می كنند من مربی او هستم. چند روز بعد، وقتی بار دیگر از جنیدی درباره آموزش و تربیت امام سؤال شد، این بار نیز او برآشفت و گفت: این حرف ها را بر زبان نیاورید! او بهترین شخص بر روی زمین و مخلوق شایسته ای است كه خدا آفریده است. گاهی از او می خواهم سوره ای طولانی را بخواند كه هنوز تلاوت آن را به او نیاموخته ام. اما او چنان آیات قرآن را می خواند كه صحیح تر از قرائت او نشنیده ام، صدای او فرح انگیزتر از مزامیر داود است، از آغاز تا آخر قرآن را از بر دارد و تأویل و تنزیل را هم به خوبی می داند. من نمی دانم كودكی كه در مزرعه ای پرورش یافته، این همه دانش را از كجا و چگونه فراگرفته است؟

پس از چندی، جنیدی خصومت با اهل بیت پیامبر را از قلب خود زدود و به ولایت و دوستی این خاندان گرایش یافت و به امامت معتقد شد. [4] .

اما خلیفه و بسیاری از افرادی كه خود را عالم می دانستند، به جای آن كه در برابر این قله حكمت و معرفت و چشمه دانش و اندیشه تسلیم باشند، آتش رشك و حسدشان بر افروخته تر می شد.


[1] تحليلي از تاريخ دوران دهمين خورشيد امامت امام هادي، مركز تحقيقات سپاه، ص15.

[2] تحليلي از زندگي امام هادي، باقر شريف قرشي، ص30 ـ 31.

[3] كافي، كليني، چاپ تهران (صدوق)، ج1، ص323.

[4] تحليلي از زندگي امام هادي، 31 ـ 32، به نقل از مآثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج3، ص95 ـ 96.